::::antidevill::::
پيشگفتار
در حقوق كيفرى، آنچه ضامن اجراى عدالت است، آيين دادرسى سنجيده و هماهنگى استكه در آن نه براى بزهكاران راه گريزى باشد و نه بىگناهان كيفر ببينند.
قوانين ماهوى، (1) حتى اگر ناعادلانه باشد، به سان مسائل آيين دادرسى حساس ومشكلساز نيست; چرا كه اين قوانين ناظر به مرحله ثبوت بوده و همه شمول است. از اينگذشته، فرض بر اين است كه بزهكار از اين قانون ظالمانه آگاهى داشته و با وجود اين، دستبه انجام چنين بزهاى زده است. ولى قوانين آيين دادرسى، مربوط به مرحله رسيدگى است واز آنجا كه در اين مرحله متهم فراروى ماست و با تشخيص مجرميتيا بىگناهى وى وسرانجام صدور حكم سروكار داريم، هميشه اين نگرانى وجود دارد كه روند رسيدگى نتواندعدالت كيفرى را تامين نمايد.
در اين ميانه، نقش ادله اثبات جرم بسيار برجسته است; چرا كه اجراى عدالت را ادلهاثباتى تضمين مىكند كه از يك سو بزهكار نتواند از خلا آن سود جسته، از زيربار كيفر شانهتهى كند، و از طرف ديگر چنان ما را به آگاهى و يقين رهنمون شود كه هيچ بىگناهى كيفرگناهى ناكرده را پذيرا نشود.
براى دستيابى به اين هدف، بررسى ادله اثبات كيفرى و چگونگى اثبات بزه، درنظامهاى گونهگون سودمند تواند بود.
در ميان اديان زنده جهان، دو دين به شريعت ارجى وافر نهادهاند: اسلام و يهوديت.مطالعه و بررسى حقوق كيفرى يهود به دو دليل مىتواند مفيد باشد:
نخست آنكهحقوقكيفرى يهود، مانندگى فراوانى با حقوق كيفرى اسلام دارد و چون نظامكيفرى ما بر پايه آموزههاى دينى استوار است، سنجش اين دو نظام سودمند خواهد بود.
ديگر آنكه با بررسى سپهر حقوق كيفرى يهود، با دورانديشى و سنجيدگى دادگاههاىيهود و نگاهبانى حقوق متهم و دقت در استوارى حكم، كه بيش از بيست قرن پيش در ميانيهوديان رايجبوده است، آشنا خواهيم بود; چيزى كه نظام حقوق كيفرى امروزى ما براى«اجراى عدالت» سختبدان نيازمند است.
مقدمه
الف) دادگاههاى يهود
در نظام حقوقى يهود، سه دادگاه مهم به امور مدنى، كيفرى و دينى رسيدگى مىكرد:
1. دادگاه سنهدرين كبير: اين دادگاه داراى 71 عضو بود و به مسائل بسيار مهممىپرداخت. سنهدرين كبير صرفا يك نهاد قضايى نبود، بلكه در حقيقت دادگاه عالى شريعتو تجلى اقتدار دينى بود. حق اعلان جنگ، صدور مصوبات جديد براى قوم، تعيين قضاتدادگاه جنايى و ... از اختيارات اين دادگاه بود. افزون بر اين، كسانى را كه متهم به ارتكابجرايم سنگين عليه كاهن و پادشاه بودند (و استحقاق مجازات مرگ داشتند) محاكمهمىكرد. همچنين مجازات پيامبر دروغين و عالم متعدى از وظايف آن بود.
2. دادگاه جنايى (سنهدرين كوچك): اين دادگاه مركب از 23 قاضى حقوقدان بود و بهجرايم جنايى، كه مجازاتشان اعدام بود، رسيدگى مىكرد. جرايمى چون قتل، زنا و كفر درصلاحيت اين دادگاه بود. اين دادگاه آيين دادرسى ويژهاى داشت و در رسيدگى و به ويژهپذيرش دليل بسيار دقيق و ضابطهمند بود.
3. دادگاه مدنى: اين دادگاه داراى سه قاضى حقوقدان بود و به دعاوى مدنى، جرايم مالى(مثل سرقت و ...) و نيز به جرايم جسمانى و انواعى از زنا كه مجازات آنها اعدام نبود،رسيدگى مىكرد. (2)
آنچه بيشتر به بحث ما مربوط مىشود، دليل در دادگاه جنايى است; البته به دادگاهمدنى نيز، هنگامى كه به جرايم رسيدگى مىكند، خواهيم پرداخت.
ب) ادله اثبات جرم
نظامهاى حقوقى، درباره ادله اثبات، دو ديدگاه مختلف دارند:
1. برخى از نظامها سيستم ادله قانونى را پذيرفتهاند. در اين نظام، قانونگذار ادله را احصاكرده و ارزش و اعتبار هر يك از ادله را ذكر نموده است.
2. برخى ديگر از نظامها سيستم ادله معنوى را پذيرفتهاند. در اين سيستم ادله احصانشدهاند و اثبات جرم به اقناع وجدانى قاضى و اوضاع و احوال پرونده واگذار شده است.
مىتوان گفت نظام كيفرى يهود، سيستم دلايل قانونى را پذيرفته است; چرا كه ادلهاثباتى و اعتبار آنها بيان شده است: «به گواهى دو شاهد يا به گواهى سه شاهد هر امرى ثابتشود» (سفر تثنيه، 19:15).
در دادگاههاى يهود، به ويژه دادگاه جنايى، قراين و امارات ارزش اثباتى ندارند و دربيشتر موارد تنها دليل اثبات، شهادت با شرايط ويژه آن است.
ج) منابع ادله اثبات كيفرى يهود
1. كتاب مقدس: اولين منبع حقوق جزاى يهود و درنتيجه ادله اثبات، كتاب مقدس و بهويژه اسفار خمسه (تورات) است. تورات شامل پنجسفر پيدايش، خروج، لاويان، اعداد وتثنيه است. سفر پيدايش، خلقت آدم تا درگذشتيوسف را دربرمىگيرد. چهار سفر بعدى بهتولد موسى و خروج از مصر به همراه بنىاسرائيل و نزول شريعت (ده فرمان) در سينا و نيزمسائل مختلف شرعى و حقوقى مىپردازد. در لابهلاى شريعتيهودى، حقوق جزا و ادلهاثبات مطرح شده است.
پس از تورات، كتب انبيا و تواريخ بنىاسرائيل قرار دارد كه در اين كتب نيز گاهى بامسائل مربوط به حقوق جزا، به ويژه اجراى شريعت، برمىخوريم.
2. تلمود: پس از آوارگى يهود در سال هفتاد ميلادى، يهوديان پراكنده شده، بهسرزمينهاى مختلف كوچيدند. جمعى از دانشمندان يهود، به منظور حفظ شريعتيهودى،در ميدارشها (مدارس) به تاليف كتابى به نام ميشنا اهتمام ورزيدند. ميشنا تفسير تورات وشامل فتاوى و احكام علما و ربانيون اعصار گذشته به انضمام تاويلات و شروح و حواشىدانايان زنده در آن عصر بود. ميشنا خود مورد شرح و تفسير واقع شد و كتابى به نام گمارا (بهمعناى تكميل) پديد آمد.
بعدها دو مجموعه ميشنا و گمارا را تلفيق كردند و كتابى عظيم به نام «تلمود» (به معناىآموزش) پديد آورند. تلمود، گنجينه بسيار بزرگ و گرانبهاى يهود است كه دو بخش دارد:يكى هگادا به معناى روايت و داستان است و ديگرى هلاخا به معناى راه و روش، و مشتمل برقوانيندين و شريعتيهود است.در اين مجموعهعظيم، مسائل فقهى و حقوقى و موضوعاتكيفرى و ادله اثبات و دادگاهها و صدور و اجراى حكم و ... به تفصيل ذكر شده است.
از آنجا كه در تلمود علاوه بر شريعت موسى، انديشه دهها دانشمند و فقيه يهودى درشرح و تفسير شريعت درج شده است، اين كتاب مهمترين منبع فقه و حقوق يهود است.
جان ناس در اهميت اين كتاب مىنويسد:
اختتام تلمود در اواخر قرن پنجم ميلادى مىباشد و با ايجاد آن شاهكار بزرگ،ورق جديدى در كتاب تاريخ مذهب ايشان [يهود] گشوده شده است، و از آن روزكه آن مجموعه عظيم مدون شد، تاكنون، با وجود مخالفتها و ممانعتها، در انتشارآن وقفهاى روى نداد و آن را فهرست جامع شرعى و رسمى و مجموعه اوصاف وتعاريف قوم يهود مىتوان دانست كه سراسر تفصيلات دين و آيين و معتقدات وآداب ايشان از اصول و فروع جزئى و كلى در آن مندرج است. آن كتاب، كههمچنان در شش باب و 36 مجلد تاليف شده، براى يهوديان بدبخت كه هموارهدر قرون وسطى از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق در حال سرگردانى وآوارگى بودند، مايه بقا و قوام گرديد. (3)
1. شهادت
شهادت يكى از مهمترين ادله اثبات دعوى در تمام نظامهاى حقوقى است. از گذشته دور،شهادت داراى اعتبار فراوان بوده است. در قانوننامه حمورابى، قانون بابل و ديگر قوانيندنياى باستان، شهادت دليلى پسنديده بوده است و اكنون نيز يكى از پرارجترين ادله، و دربرخى نظامها پرقدرتترين آنهاست.
در حقوق اسلامى «بينه» در كنار اقرار، دو دليل محكم و متقن اثبات جرم شمرده شدهاست. قانون مجازات اسلامى نيز به تبع آن، شهادت را در عداد ادله اثبات جرم قرار دادهاست: قتل (م. (4) 231) ،سرقت (م. 199)، محاربه (م. 189)، شرب خمر (م. 170)،زنا (م. 74) و ... .
در حقوق جزاى يهود، شهادت اعتبارى خاص دارد، چرا كه در بسيارى از دعاوى، تنهادليل مورد قبول دادگاه، شهادت است. چنان كه بعدا ذكر خواهد شد، دادگاه جنايى يهود كهمركب از 23 قاضى بود و به دعاوى مستوجب كيفر اعدام رسيدگى مىكرد، تنها شهادت را، باشرايط دشوار و فراوان آن، براى اثبات جرم كافى دانسته است. شرايط شهادت و شهود، بهتفصيل در تورات و تلمود ذكر شده است.
الف) تعريف شهادت
در تعريف شهادت گفتهاند: «شهادت عبارت است از اخبار صحيح از وقوع امرى به منظورثبوت آن در جلسه دادگاه». (5) و نيز گفتهاند: «شهادت عبارت است از اعلام حقيقت وجودىامرى كه شاهد، علم شخصى نسبتبه آن دارد، اعم از اينكه امر مزبور را به چشم خود ديده،يا اينكه آن را شنيده باشد.» (6)
آنچه در بحثحاضر اهميتى به سزا دارد، و البته در جاى خود بيان خواهد شد، ايناست كه در نظام جزايى يهود، شهادت تنها در صورتى ارزش دارد كه گواهان، وقوع جرم را باچشمان خويش مشاهده كرده باشند و علمگواهان، اگر از راه ديگرى جز مشاهده مستقيمحاصل شود، اعتبارى ندارد.
ب) تعداد شهود
در حقوق جزاى اسلامى، تعداد شهود در جرايم مختلف متفاوت است. مطابق قانون مجازاتاسلامى، جرايمى چون قتل (م. 237)، سرقت (م. 199)، محاربه (م. 189)، قذف (م. 153)و قوادى (م. 137) با شهادت دو مرد عادل اثبات مىشود; ولى در زنا (م. 74)و لواط (م. 117) چهار گواه لازم است. قتل غيرعمد (م. 237) با يك شاهد، به انضمام يكقسم قابل اثبات است. در حقوق جزاى يهود بنا به نص صريح تورات، براى اثبات جرم حداقلدو شاهد لازم است:
هر كه شخصى را بكشد، پس قاتل به گواهى شاهدان كشته شود و يك شاهد براىكشته شدن كسى شهادت ندهد (سفر اعداد، 35 : 30).
از گواهى دو يا سه شاهد، آن شخص كه مستوجب مرگ است كشته شود. ازگواهى يك نفر كشته نشود (سفر تثنيه، 17 : 6).
يك شاهد بر كس برنخيزد بهر تقصير و هر گناه از جميع گناهانى كه كرده باشد، بهگواهى دو شاهد يا به گواهى سه شاهد هر امرى ثابتشود (سفر تثنيه، 19 : 15).
چنانكه از آيات فوق، به ويژه آخرين آيه، برمىآيد در تمام جرايم حداقل دو شاهد بايد بهشهادت برخيزند تا جرمى اثبات شود و بين جرايم مختلف از اين جهت تفاوتى نيست.
ج) شرايط شهود
در قوانين يهود، براى شاهد شرايط بسيارى مقرر شده است. افزون بر اين، افراد بسيارىصلاحيت اداى شهادت را ندارند. نويسنده كتاب گنجينهاى از تلمود مىنويسد:
كشف حقيقت و برقرار ساختن آن تنها به لياقت و شايستگى و انصاف داورانبستگى ندارد، بلكه به درجه بيشترى به قابل اعتماد بودن گواهان بسته است. بدينجهت، قانون تلمود، عاليترين مراتب شايستگى را كه از قضات انتظار دارد، ازشهود نيز خواستار است. تا شخص به پاكدامنى و نيكنامى مشهور نباشد وشهادت او كاملا بىطرفانه و عارى از منافع شخصى تلقى نگردد، گواهى اوپذيرفته نمىشود. (7)
1. شرايط لازم براى شهادت
شرايطى كه قوانين يهودى براى شاهد برشمردهاند از اين قرار است:
1) مرد بودن: مطابق مقررات جزايى اسلام و قانون مجازات اسلامى، شاهد بايد مرد باشدو تنها در موارد اندكى شهادت زنان به انضمام مردان پذيرفته شده است: قتل غيرعمد(م.237) و زنا (م.74 و 75). گفتنى است كه طبق اين مقررات، شهادت زنان استقلالا جرمىرا اثبات نمىكند (م.76).
مطابق مقررات يهود نيز فقط مردان مىتوانند در دادگاه شهادت دهند و بر اساس تلمود«زن براى شهادت شايسته نيست.» (يروشلمى يوما، 7 ب).
2) بلوغ: قوانين يهود شهادت صغار را نمىپذيرد و تنها شهادت كسانى را مىپذيرد كه بهسن قانونى رسيده باشند.
مطابق ماده 1313 قانون مدنى ايران، بلوغ از شرايط شاهد است و شهادت اطفالى كه بهسن قانونى نرسيدهاند، فقط ممكن استبراى مزيد اطلاع استماع شود (م.1314).
3) آزاد بودن: دادگاههاى يهودى شهادت بردگان را نمىپذيرند و تنها اشخاص آزادمىتوانند اقامه شهادت نمايند.
4) شايستگى: چنان كه در ابتداى اين بحث اشاره شد، گواهان بايد افرادى مورد اعتمادباشند تا از شهادت آنها اطمينان حاصل شود. اين افراد بايد به پاكدامنى و نيكنامى شهرهباشند و لذا افرادى كه اين صفات را ندارند، نمىتوانند شهادت دهند. شريعت افراد بسيارىرا برشمردهاست كه باتوجه بهعدم شايستگى، حقشهادت ندارند و ذيلا به آنها اشاره مىشود.
در حقوق اسلامى عدالتيكى از شرايط شاهد است كه دال بر اطمينانبخش بودناظهارات وى مىباشد.
2. كسانى كه شهادتشان پذيرفته نيست
علاوه بر زنان، كودكان و بردگان، حقوق يهود افراد ديگرى را نيز براى اداى شهادت صالحنمىداند:
1) افرادى كه سوء سابقه قضايى دارند: شهادت فقط در صورتى معتبر است كه شاهدقبلا مرتكب جرايم جزايى از هيچ نوعى نشده باشد (8) و لذا افرادى كه پيشتر مجرم بودهاند،نمىتوانند شهادت بدهند.
2) ناقضان شريعت: كسانى كه آگاهانه قوانين شريعت را نقض مىكنند يا آن را ناديدهمىگيرند، نمىتوانند شهادت دهند. (9)
3) خويشاوندان:
الف) شهود نبايد با هم نسبتخويشاوندى داشته باشند.
ب) شهود نبايد با قضات نسبتخويشاوندى داشته باشند.
ج) شهود نبايد با طرفين دعوى نسبتخويشاوندى داشته باشند.
كسانى كه با يكى از طرفين دعوى نسبتخويشاوندى دارند، مجاز نيستند كه در آندعوى گواهى دهند. به گفته تلمود خويشاوندان عبارتند از: پدر، برادر، عمو، دايى، شوهرخواهر، شوهر عمه، شوهر خاله، شوهر مادر، پدر زن، باجناق، هم با خود ايشان و همپسرانشان و دامادهايشان و نيز ناپسرى انسان. (10)
خويشان نمىتوانند به سود يا زيان اقوام خود در دعوى شهادت دهند. در تلمود آمدهاست:
مقصود اين آيه چيست: «پدران به خاطر فرزندانشان كشته نشوند و فرزندان نيز بهخاطر پدران به قتل نرسند» (تثنيه، 24:16)؟ اگر غرض آن است كه پدران نبايد بهخاطر گناهى كه فرزندانشان مرتكب گشتهاند اعدام شوند و بالعكس، مگر نه اينكه اين مطلب صريحا در جاى ديگر اظهار شده است: «هر كس به خاطر گناهخودش كشته شود» (دنباله آيه فوق). پس مقصود آن است كه پدران نبايد بر اثرشهادت فرزندانشان اعدام شوند و بالعكس (سنهدرين، 27 ب). (11)
4) دوست و دشمن: شهادت دوست و دشمن در دادگاه پذيرفته نمىشود، (ميشناسنهدرين، 3:5).
5) شهادت كسانى كه مشكوك به خيانتبه مال ديگران هستند، پذيرفته نمىشود.
6) شهادت كر و لالان پذيرفته نمىشود.
7) شهادت قماربازان حرفهاى، رباخواران، غاصبان و ستمكاران پذيرفته نمىشود(توسيفتا سنهدرين، 5:5).
8) اشخاصى كه محصولات سال هفتم را خريد و فروش مىكنند، نمىتوانند در دادگاهشهادت دهند. (12)
جمعبندى
همان گونه كه گذشت، شهادت در دادگاههاى يهودى شرايط بسيارى دارد و در خصوص آنبسيار سختگيرى شده است تا مبادا كسانى كه به شهادتشان اطمينان نيست، عليه يا به نفعكسى شهادت دهند. افزون بر اين براى شهادت دروغ نيز مجازات سنگينى وضع شده استكه در جاى خود ذكر خواهد شد.
د) كيفيت اطلاع شاهد از وقوع جرم
در حقوق اسلامى، شرط شهادت «مشاهده» است. ماده 77 قانون مجازات اسلامى بر اينمساله تاكيد دارد: «شهادت بايد روشن و بدون ابهام و مستند به مشاهده باشد و شهادتحدسى معتبر نيست».
به علاوه برابر ماده 1320 قانون مدنى «شهادت بر شهادت در صورتى مسموع است كهشاهد اصل وفات يافته يا به واسطه مانع ديگرى مثل بيمارى و سفر و حبس و غيره نتواندحاضر شود».
در حقوق جزايى يهود، مشاهده عينى وقوع جرم، شرط اساسى پذيرش شهادت است. دردادگاههاى جنايى، كه به جرايم مستوجب اعدام رسيدگى مىكردند، بر اين مساله اصراربسيارى مىشد. اين دادگاهها به هيچ وجه شهادتى را كه از روى حدس و مبتنى بر قراينبود، نمىپذيرفتند، هر چند كه اين قراين معقول و متقاعدكننده بودند و هر چند كه تبيينواقعيتبهشكل ديگرىممكن نبود. تلمود يك نمونه افراطى از لزوم اين شرط را نقل مىكند:
اگر شهود بگويند كه ما ديديم متهم شمشير در دستبه دنبال مرد ديگرى مىدودو هر دو به دنبال هم به ساختمانى وارد شدند; پس از مدتى فرد تعقيبكننده تنها وبا اسلحه خونآلود از ساختمان خارج شد و ما شخص ديگر را در داخلساختمان، كشته يافتيم، در اينجا متهم را نمىتوان بر اساس شهادت اين شاهدانمحكوم كرد. (توسيفتا سنهدرين، 8:2). (13)
از گفته تلمود چنين برمىآيد كه شاهدان تنها مىتوانند بر آنچه واقعا با چشمان خويشديدهاند، گواهى دهند و حدس، نظريه و شهادت بر شهادت (14) پذيرفته نمىشود.
افزون بر اين، دادگاههاى يهودى شهادت مكتوب (15) را نمىپذيرفتند، بلكه شاهد بايدشخصا در دادگاه حاضر مىشد و هنگام شهادت برپاى مىايستاد. گرچه در دعاوى مدنى،سند همانند شهادت معتبر فرض مىشد، اما در حقوق جزا اين مساله صادق نبود. (16)
ه ) نحوه تحقيق از شهود
در دادگاههاى جنايى يهود، از شاهدان به دقتبازجويى به عمل مىآمد و اگر تناقض مهم وصريحى در شهادتشان يا در شهادتهاى مختلف بود، شهادت به كلى رد مىشد. «در موردىبازپرسى چنان دقيق بود كه شاهدان تنها در صورتى مىتوانستند در برابر آن تاب بياورند كهدقيقا از وقايع مطلع بوده، به آن يقين داشتند و اعتراف مىكردند كه برخى جزئيات رافراموش كردهاند». (17)
در جرايم مستوجب اعدام، بازجويى بسيار دقيق بود. دادگاه در ابتدا اهميت موضوع را بهگواهان گوشزد مىكرد و به آنها اخطار شديدى مىداد. نمونهاى از اين اخطار در تلمود ذكرشده است:
شايد شهادتى كه مىخواهيد بدهيد مبنى بر حدسى است كه مىزنيد و يا متكى برشايعاتى است كه شنيدهايد، يا اين شهادت را از قول شاهد ديگرى نقل مىكنيد،يا قصد داريد بگوييد كه اين موضوع را از شخص قابل اعتمادى شنيدهايد و ياشايد نمىدانيد كه ما شما را در معرض بازپرسى و بازجويى دقيقى قرار خواهيمداد. بايد بدانيد كه محاكمات جنايى مانند محاكمات مالى نيست. در محاكماتمالى، اگر شاهدى شهادت دروغ بدهد، تاوان خسارتى را كه وارد آورده استمىپردازد و گناهش بخشوده مىشود، ولى در محاكمات جنايى (اگر شاهدىشهادت دروغ بدهد و بر اثر آن شخص بىگناهى اعدام شود) خون شخص اعدامشده و خون اولاد او (كه ديگر به جهان نخواهند آمد) تا آخر عالم به گردن اوخواهد بود (سنهدرين 4:5). (18)
پس از اين اخطار، قضات از گواهان تحقيق مىكنند و اين سؤالات را مىپرسند:
در كدام دوره هفتساله اين جنايت رخ داد؟ كدام سال؟ چه ماهى؟ چندم ماه؟ كدام روزهفته؟ چه ساعتى از روز؟ كجا؟ آيا شما متهم را مىشناختيد؟ آيا به او اخطار كرديد؟ (19)
بر اساس تلمود «هر چند قاضى از گواهان بيشتر بازجويى كند بهتر است. درباره ربانيوحانان بن زكاى گفتهاند، در يك بازجويى حتى از گواهان درباره ضخامت و نازكىدمانجيرهايى كه طبق اظهار نظر شهود، جنايت زير درخت آن اتفاق افتاده بود سؤالاتىكرد». (20)
به علاوه درباره اوضاع و احوال ملازم با عمل جزايى نيز سؤالاتى مطرح مىشد. (21)
بدين صورت از تكتك گواهان بازجويى به عمل مىآمد و اگر اظهارات ايشان ضد ونقيض بود، شهادت پذيرفته نمىشد.
به گفته Philip Birnbaum «حتى اگر صد شاهد وجود داشته باشد و يكى از آنها نتواند بهسؤالات راجع به تاريخ، زمان و مكان [ارتكاب جرم] پاسخ گويد، شهادت همه آنها ردمىشود». (22)
نكتهاى كه در باب شهادت بايد ذكر شود اين است كه در روند دادرسى، شهود مجازنبودند كه به نفع يا ضرر متهم سخن بگويند، بلكه صرفا حق داشتند كه مشهودات خود رابيان كنند. (23)
پس از ادعاى شهادت و بازجويى از شهود، قضات به سنجش ارزش و اعتبار شهادتمىپرداختند.
و) شهادت بر قصد مجرمانه
يكى از مباحثى كه در حقوق، و به ويژه حقوق جزا مطرح است، اين است كه آيا جهل بهقانون رافع مسؤوليت هستيا نه؟ يعنى اگر مجرم از وضع قانون خاصى آگاه نباشد و نداند كهقانونگذار عملى را جرم دانسته است، آيا به خاطر ارتكاب آن عمل مجازات مىشود يا نه؟
معمولا قوانين كشورها مدتى را براى لازمالاجرا بودن قوانين معين كردهاند (اين مدتمطابق ماده 2 قانون مدنى در مصوبات قانونى كشور ما پانزده روز پس از انتشار قانون است).پس از انقضاى اين مهلت قانونى فرض بر اين است كه همه افراد كشور از آن آگاهند و لذا اگرشخص مرتكب عمل ممنوع گردد، ولو ادعا كند كه به قانون آگاه نبوده، مجازات مىشود. (24)
قانونگذار يهودى در جرايمى كه مجازات اصلى آن اعدام است، در صورتى حكم بهمجازات اعدام را مجاز مىشمارد كه علاوه بر اثبات فعل، قصد مجرمانه نيز اثبات گردد و براىاين منظور تاسيسى را به نام «اخطار» (25) پيشبينى كرده است.
منظور از «اخطار» اين است كه شهودى كه به ارتكاب جرم شهادت مىدهند، بايد ايننكته را نيز تاييد كنند كه به مجرم پيش از ارتكاب جرم، ممنوع بودن عملى را كه درصددانجام آن بوده، گوشزد كردهاند; يعنى گفتهاند كه قانون اين عمل را جرم مىداند و اگر وى اينقانون را نقض كند، مجازاتش اعدام خواهد بود. به علاوه شهود بايد تاييد كنند كه متهم ايناخطار را شنيده و به آن توجه كرده و گفته است: «مىدانم، اما خودم را به مخاطره مىافكنم».مفهوم اين قاعده اين است كه بايد اطمينان حاصل نمود كه مجرم هم از منع قانونى اينعمل و هم از نوع دقيق مجازاتى كه در انتظار اوست آگاه است. (26)
پس آنچه در اثبات جرايم مستوجب مجازات اعدام اهميت دارد، اين است كه:
1. شهود بايد شهادت دهند كه مجرم جرم را مرتكب شده است و ايشان به چشم خودديدهاند.
2. شهود بايد شهادت دهند كه به مجرم اخطار دادهاند و درنتيجه متهم نمىتواند ادعاكند كه وى به منع قانونى اين عمل آگاه نبوده و مجازات آن را نمىدانسته است.
به عبارت ديگر صرف انتشار قانون كافى نيست، بلكه اطلاع مجرم از آن نيز شرط ضرورىمجازات اعدام است; يعنى عدم اخطار به مجرم، رافع مجازات اعدام است.
گفتهاند كه اين تاسيس (اخطار) به اين خاطر است كه علماى يهودى هميشه مايلبودهاند كه مجازات اعدام اعمال نشود. (27)
نكتهاى كه در اينجا باقى مىماند اين است كه جهل به قانون، تنها رافع مجازات اعداماست و مجازات را به طور كلى رفع نمىكند، لذا اگر شهود بر اصل وقوع جرم شهادت دادند،اما بر «اخطار» شهادت ندادند، بر اساس تورات، مجازات قاتل حبس ابد است (ميشناسنهدرين، 9:5).
ز) شهادت دروغ
شهادت دروغ، در تورات علمى نكوهيده شمرده شده است و از يهوديان خواسته شده كه باشهادت دروغ در دادگاه حق ديگران را پايمال نكنند:
خبر باطل را انتشار مده و با شريران همداستان مشو كه شهادت دروغ دهى.پيروى بسيارى براى عمل بد مكن و در مرافعه محض متابعت كثيرى سخن براىانحراف حق مگو (سفر خروج، 23:1-3).
منع از شهادت دروغ، تنها يك قاعده اخلاقى نيست، بلكه قاعدهاى كيفرى است كه نقضآن مجازات سنگينى دارد. ضمانت اجراى اين قاعده در جاى ديگر تورات بيان شده است:
اگر شاهد كذبى بر كسى برخاسته، به معصيتش شهادت دهد، آنگاه هر دو شخصكه منازعه در ميان ايشان استبه حضور خداوند و به حضور كاهنان و داورانى كهدر آن زمان باشند، حاضر شوند و داوران نيكو تفحص نمايند و اينك اگر شاهد،شاهد كذب است و بر برادر خود شهادت دروغ داده باشد، پس به طورى كه اوخواستبا برادر خود عمل نمايد با او همان طور رفتار نمايند تا بدى را از ميانخود دور نمايى. و چون بقيه مردمان بشنوند خواهند ترسيد و بعد از آن مثل اينكار زشت در ميان شما نخواهند كرد. و چشم تو ترحم نكند، جان به عوض جانو چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان و دستبه عوض دست و پا بهعوض پا» (سفر تثنيه، 19:16-21) .
همان گونه كه از آيات فوق برمىآيد، مجازات شهادت دروغين بسيار سنگين است وفاعل آن به مجازات همان جرمى محكوم مىشود كه وى ديگرى را به ارتكاب آن متهم كردهاست. اگر كسى به دروغ شهادت دهند كه فلان شخص قاتل است، به جاى وى كشته شود واگر بر آسيب جسمانى شهادت دهد، مجازات مقرر آن درباره وى اعمال شود.
تلمود پس از اينكه به شدت و سختى مجازات شاهد دروغين اشاره مىكند، به بحث وجدل دو فرقه يهودى در اينباره مىپردازد. فرقهاى از يهوديان (فريسيان) مىگفتند:
گواهانى كه شهادت دروغ دادهاند، (28) فقط در صورتى اعدام مىشوند كه محاكمهشخص متهم به پايان رسيده و حكم صادر شده باشد و سپس دروغ بودن شهادتشهود به ثبوت برسد.
مطابق اين نظر، صرف صدور حكم درباره متهم، براى مجازات شاهد كاذب كافى است.
اما فرقه ديگر يهودى (صدوقيان) نظر ديگرى داشتند. آنان مىگفتند تنها در صورتى كهمتهم به ناحق اعدام شده باشد، شهود كاذب نيز اعدام خواهند شد.
يوسفوس، مورخ معروف يهودى، نظر اول را پذيرفته، مىنويسد: «اگر ثابتشود كه كسىشهادت دروغ داده است، بايد با همان مجازاتى كيفر بيند كه ممكن بود شخصى كه عليه اوشهادت داده است آن را تحمل نمايد». (29)
ح) استنكاف از شهادت
شرايط و مقررات فراوان و دستوپاگير شهادت، به ويژه در رسيدگيهاى جنايى، شايد اينگمان را در ذهن ايجاد كند كه اساسا شريعتيهودى در پى آن است كه افراد در دادگاهشهادت ندهند; اما اين فرضيه درست نيست; گرچه مقررات شهادت بسيار سنگين و حتىتهديدآميز است، اما استنكاف از شهادت بسيار نكوهش شده است.
در تورات آمده است:
اگر كسى گناه ورزد و آواز قسم را بشنود و او شاهد باشد، خواه ديده يا دانسته اگراطلاع ندهد، گناه او را متحمل خواهد بود (سفر لاويان، 5:1).
براى اينكه مقصود آيه فوق روشنتر شود، ترجمه آن را از ترجمه تفسيرى كتاب مقدسنيز نقل مىكنيم:
هرگاه كسى از وقوع جرمى اطلاع داشته باشد، ولى در مورد آنچه ديده يا شنيدهدر دادگاه شهادت ندهد، مجرم است.
از آيه فوق برمىآيد كه استنكاف از شهادت، جرمى است كه مجازات دارد و مجازات آننيز نظير شهادت دروغ، مجازات همان جرمى است كه رخ داده است. اما اين برداشت، موردتاييد تلمود نيست. تلمود گرچه كمك به امر قضاوت را به وسيله شهادت دادن امرى مقدسمىشمرد، اما براى آن مجازات دنيوى فرض نمىكند:
آن كس كه مىتواند درباره همنوع خود شهادتى بدهد ولى اين كار را نمىكند، دردادگاه بشرى مجرم شناخته نمىشود، لكن محكمه الهى او را گناهكار مىداند(باواقما، 55 ب).
و نيز آمده است كه:
ذات قدوس متبارك، سه نفر را دشمن مىدارد و از آنان متنفر است ... [دوم] آنكس كه مىتواند به نفع ديگرى شهادت دهد، لكن از براى او گواهى ندهد(پساحيم، 113 ب). (30)
همچنين تلمود پس از نقل اخطارهاى شديد دادگاه به يهود، براى اينكه افراد از زيربارمسؤوليتشهادت شانه خالى نكنند مىافزايد:
شايد بگوييد (از آنجا كه مسؤوليت اين قدر سنگين است) پس چرا اين دردسر رابر خود بسازيم؟ ولى قبلا گفته شده «اگر كسى گناه ورزد و آواز قسم را بشنود و اوشاهد باشد، خواه ديده يا دانسته، اگر اطلاع ندهد، گناه او را متحمل خواهد بود»(سفر لاويان 5:1). يا شايد بگوييد چرا سبب ريخته شدن خون اين شخصبشويم؟ ولى قبلا گفته شده است «وقتى كه شريران از ميان برداشته شوند فريادشادى بلند مىشود» (امثال سليمان، 11:10); (ميشنا سنهدرين، 4:5). (31) از آنچه ذكر شد، روشن مىشود كه اگرچه خوددارى از اداى شهادت جرم نيست ومجازاتى ندارد، اما مجازات اخروى آن باقى است و از نظر دينى، گناهى است كه عقوبتشديدى در پى خواهد داشت.
ط) رسيدگى بر اساس شهادت مسموع
1. محاكمه متهم: اگر دادگاه نهايتا شهادت گواهان را مىپذيرفت، قضات به رسيدگىپرونده مىپرداختند بر اساس ديدگاههاى خود به بحث و استدلال پرداخته، به محكوميتيابرائت متهم راى مىدادند.
در رسيدگيهاى جنايى، قضات در طول رسيدگى نيز، اگر دليلى به نفع متهم ارائه مىشد،آن را مىپذيرفتند; حتى قضات موظف بودند كه به دنبال دليل معتبرى به نفع وى باشند.
2. اجراى حكم: دادگاههاى جنايى هميشه به عدم محكوميت متهم تمايل داشتند وهميشه از صدور مجازات مرگ، حتىالمقدور، خوددارى مىكردند. با اين همه، اگر متهم درآخر محكوم مىشد، گريزى از اعدام وى نبود.
مجازات اعدام به چهار صورت اجرا مىشد: سنگسار، خفه كردن، سوزاندن، گردن زدن; والبته هر مجازاتى براى جرايم خاصى بود، نه اينكه به اختيار دادگاه باشد.
بهگفتهتورات،با شهادت دو نفر و بيشتر،شخص مرتكبعملمستوجباعدام را مىكشتند:
اولا دستشاهدان به جهت كشتن بر او افراشته شود و بعد از آن دست تمامىقوم. (سفر تثنيه، 17:7)
تلمود نيز بر اين مساله تاكيد دارد كه حكم سنگسار را شهودى كه عليه مجرم شهادتدادهاند، اجرا مىكنند. (32) اين مساله در قوانين اسلامى نيز در باب زناى محصنه پذيرفته شدهاست: مطابق ماده 99 قانون مجازات اسلامى اگر زناى وى با شهادت شهود ثابتشده باشد،اول شهود سنگ مىزنند ...
ى) شهادت و نظم عمومى:
از آنجا كه شرايط بسيار دقيق، و عملا امكانناپذير شهادت، در عمل راه را براى اعمالمجازات در دادگاههاى جنايى مسدود مىكرد و درنتيجه مجرمان آسوده و فارغبال مرتكبجرم مىشدند، دانشمندان يهودى به اين فكر افتادند كه چگونه بايد از هرج و مرج وبىقانونى در كشور جلوگيرى كرد و چگونه مىتوان مانع از سوءاستفاده مجرمان از ايناحتياط فوقالعاده قانون در خصوص اثبات جرم شد. دانشمندان يهودى براى اين مساله دوراه حل عملى مطرح كردند:
الف) دادگاههاى حكومتى: درست است كه دادگاههاى دينى يهود در خصوص پذيرششهادت و اعمال مجازات، مقررات بسيار دستوپاگير و مشكلى دارند، اما براى حفظ نظمعمومى، شريعت نهاد ديگرى را پيشبينى كرده است و آن دادگاههاى حكومتى است. براساس قوانين شريعت، پادشاه مىتواند براى خود دادگاههايى تاسيس كند. وظيفه اصلى ايندادگاهها حفظ نظم عمومى است. اين دادگاهها به شرايط شهادت دادگاههاى دينى محدود ومقيد نيستند و اختيارات بيشترى در زمينه اثبات جرم و اعمال مجازات دارند. لذادادگاههاى حكومتى با توجه به اين اختيارات، مىتوانند نظم عمومى را برقرار كنند و مانعمجرمان از ارتكاب جرايم شوند و از وقوع جرم جلوگيرى نمايند; چرا كه مجرمان در اينصورت مىدانستند كه جرمشان در دادگاههاى حكومتى قابل اثبات خواهد بود.
ب) بيت دين[خانه دادرسى]: راه حل ديگر، مبتنى بر اختيارات خود دادگاههاى يهودىبود. دادگاههاى يهودى صرفا دادگاه قانون نيستند. برخى از اين دادگاهها [بيت دين] نهادىهستند كه بايد نظم عمومى را در حوزه صلاحيتخود، اعم از كشور و شهر و ناحيه، تامينكنند. لذا هنگامى كه اين نهاد قضايى به عنوان يك نهاد اجرايى و نه يك دادگاه قانونتشكيل مىشد، اختيارات فوقالعاده وسيعى داشت. به همين جهت، اگر نظم عمومى،شريعت دينى و اخلاق مورد تعريض واقع مىشد، اين دادگاهها اقداماتى مبذول مىداشتند. (33)
2. اقرار
اقرار يكى از ادله اثبات دعوى مدنى در حقوق اسلامى است. برابر ماده 1259 قانون مدنى:«اقرار عبارت از اخبار به حقى استبراى غير بر ضرر خود».
در امور كيفرى نيز اقرار از مهمترين ادله اثبات دعوى است. اقرار در امور كيفرى «اعلام واخبار متهم استبه قبول قسمتى يا تمامى موضوع اتهام كه عليه او اقامه شده است». (34)
در حقوق قديم، اقرار يكى از مهمترين ادله امور كيفرى بوده است. در نظام تفتيشى،اقرار مهمترين دليل بوده و ارزشى بيش از ساير ادله داشته است. (35)
در حقوق جزاى عرفى، اقرار به خودى خود داراى اعتبار و ارزش نيست، بلكه بايد با سايرقراين و امارات و دلايل ديگر مقرون و همراه باشد. به عبارت ديگر در امور جزايى اقرار متهمبه تنهايى كافى براى اثبات ارتكاب بزه نمىباشد. (36)
در حقوق ايران، كه منشا فقهى دارد، درباره اينكه آيا اقرار موضوعيت دارد يا طريقيت،اختلاف است. بسيارى از حقوقدانان بر اين باورند كه اقرار طريقيت دارد. ديوان عالى كشوردر راى شماره 302481/7/19 گفته است: «در امور جزايى اعتراف متهم طريقيت دارد و اگر دادگاهبه ملاحظه قراين و امارات ديگر، اقرار متهم را از دلايل خارج نمايد، موجب شكستن حكمنمىباشد».
در قوانين جزايى اسلام، اقرار يكى از ادله اثبات جرم، و بلكه مهمترين آن شمرده شدهاست. در قانون مجازات اسلامى نيز در جرايم گوناگون، اقرار دليل اثباتى محسوب شده است:زنا (م.168)، شرب خمر (م.168)، محاربه (م.189)، سرقت (م.199)، قتل (م.231) لواط(م.114) و ...
در قوانين كيفرى يهود، اقرار اعتبار و ارزش چندانى ندارد. براى تبيين مطلب، بايد بيندادگاههاى مدنى و جزايى تفكيك كرد.
1. اقرار در دعاوى مدنى: (37) دادگاهها در دعاوى مدنى، اقرار مدعى عليه را مىپذيرند و براساس آن حكم صادر مىكنند، منتها صدور حكم بر اساس اقرار در امور مدنى به معناىاعتبار اقرار نيست، بلكه مبناى آن اين اصل است كه هر كس حق دارد دارايى خود را بهعنوان هديه به ديگرى ببخشد. بنابراين، اگر مدعى عليه اتهامى را در اين امور، صواب دانستو آن را قبول كرد، به دادگاه ارتباطى ندارد كه درصدد كسب ادله بيشترى برآيد. (38)
به عبارت ديگر اعتبار اقرار در امور مدنى اصيل نيست، و كلا به عنوان دليل ارزشى ندارد;مالك حق دارد هر گونه تصرفى در مال خود بكند و اقرار او در اين مورد، دال بر محق بودنمدعى نيست، بلكه مبناى پذيرش اقرار او اين است كه مالك مىتواند مال خود را به ديگرانببخشد، يعنى همان چيزى كه در حقوق اسلامى از آن به نام «قاعده تسليط» (39) نام مىبريم.
2. اقرار در دعاوى كيفرى: در كتاب مقدس، گاهى مشاهده مىكنيم كه بر اساس اقرار،حكم به قتل كسى شده است. نمونه آن در مورد مردى است كه نزد «داود» اعتراف به قتل«شاؤل پادشاه» كرد و داود وى را بر اساس اين اقرار به قتل رساند:
داود او را گفت كه خونتبر سر خودت باشد، زيرا دهانتبر تو شهادت دادهگفت كه من مسيح خداوند را كشتم (كتاب دوم سموئيل، 1:16).
با وجود اين، دادگاههاى جنايى يهود، اقرار را به عنوان دليل اثبات جرم نمىپذيرفتند.مبناى اين مساله، يك اصل اساسى در حقوق جزاى يهود است: «هيچ كس نمىتواند باشهادت خويش، خود را به ارتكاب جرمى متهم كند» (سنهدرين، 9 ب). (40)
منشا اين اصل، كه در امور كيفرى شخص نمىتواند عليه خويش اقرار كند، اين است كهطبق مقررات ريعتيهود: «انسان فقط به خود تعلق ندارد و همان گونه كه حق نداردموجب آسيب جسمانى ديگران شود، همچنين حق ندارد كه گزندى به خويش وارد آورد». (41)
از آنچه گذشت، معلوم مىشود كه در دادگاههاى جنايى يهود، اقرار متهم اعتبار قانونىنداشت و به آن توجه نمىشد.
Adin steinsaltz مىنويسد:
اين قاعده در طول قرنها به عنوان سلاحى قدرتمند در مقابل تلاشهايى كه براىاخذ اعتراف با زور يا تشويق و ترغيب صورت مىگرفت، به دادگاهها خدمتكرد. نه تنها هيچ كس را نمىتوان واداشت كه خود را با شهادت خويش مجرمقلمداد كند، بلكه خود اتهامى (42) هيچ ارزشى ندارد و در دادگاه به عنوان دليلپذيرفته نمىشود. (43)
3. علم قاضى
در حقوق جزاى اسلامى، علم قاضى يكى از ادله اثبات جرم است. قانونگذار در قانون مجازاتاسلامى در جرايم گوناگون، مثل لواط (م.120)، سرقت (م.199)، قتل (م.231) و ... علمقاضى را به عنوان دليل اثبات جرم پذيرفته است. افزون بر اين، ماده 105 اين قانون،قاعدهاى كلى براى علم قاضى بيان كرده است: «حاكم شرع مىتواند در حقالله و حقالناس بهعلم خود عمل كند ...».
در قوانين كيفرى يهود، به ويژه در جرايم مستوجب اعدام، علم قاضى به عنوان دليلپذيرفته نشده است. در دادگاههاى جنايى نه تنها قضات دادگاه نمىتوانستند بر اساس علمخويش حكم صادر كنند، بلكه حتى اگر وقوع جرم را با چشم خويش ديده بودند، از رسيدگىبه دعوى منع مىشدند. علت آن بود كه ممكن بود تنفر و خشم ايشان مانع از صدور حكممنصفانه و بىطرفانه گردد.
دستورالعملهاى ثابتى خطاب به دادگاهها وجود داشت كه حتىالامكان از صدور مجازاتمرگ خوددارى ورزند; بنابراين، هر كه را از رعايت رفتار منصفانه نسبتبه متهم ناتوانمىيافتند، از هيات قضات اخراج مىكردند; مثلا مردان بىفرزند و سالخوردگان، صلاحيتخدمت در چنين دادگاهى را نداشتند، زيرا به گفته تلمود «آنها غم و غصه بارآوردن بچهها رافراموش كردهاند» و بنابراين، ممكن استبيشتر علاقمند به اعمال نص دقيق ريعتباشند،به جاى آنكه انگيزهها و عواطف متهم را مدنظر قرار دهند. (44)
چنان كه از مطالب فوق روشن شد، در دعاوى جنايى اصل بر رافت و گذشتبوده است.قضات سعى مىكردهاند كه با توجه به انگيزه ارتكاب جرم و موقعيت مجرم، حتىالامكان وىرا از اتهام تبرئه كنند و لازمه اين مساله وجود قضاتى است كه بتوانند در برابر اين اتهام،حداكثر نرمش و رافت را نشان دهند. قاضى كه وقوع جرم را با چشمان خويش ديده است ووقوع اين بزه سنگين وى را خشمگين و از متهم متنفر نموده است، ديگر نمىتواند آنانصاف و مهربانى را كه مدنظر شريعت است، مبذول دارد و از اينرو نمىتواند به چنيندعاوىاى رسيدگى كند.
4. سوگند
الف) سوگند: حقوق كيفرى يهود، همانند حقوق جزاى اسلامى و بيشتر نظامهاى حقوقى،قسم را در عداد ادله اثبات جرايم قرار نداده است. هيچ جرمى، و حتى دعاوى مدنى، با قسمقابل اثبات نيست. با اين همه، گاهى كسى كه متهم به ارتكاب جرمى است، مىتواند خود رابا سوگند تبرئه نمايد.
در تورات آمده است:
اگر كسى الاغى يا گاوى يا گوسفندى يا جانورى ديگر به همسايه خود امانت دهدو آن [حيوان] بميرد يا پايش شكسته شود يا دزديده شود و شاهدى نباشد، قسمخداوند در ميان هر دو نهاده شود كه دستخود را به مال همسايه خويش درازنكرده است، پس مالكش قبول كند و او عوض ندهد (سفر خروج، 22:10-13).
در دعاوى جنايى، اگر شاهدى بر مساله نباشد و يا شهادت گواهان پذيرفته نشود، متهمبىدرنگ آزاد مىشود و نيازى به اداى سوگند نيست. اصل برائت در دعاوى جنايى كاملارعايت مىگردد. تنها در دعاوى مدنى (و جرايم مالى) است كه گاه سوگند مصداق پيدامىكند.
ب) قسامه: قسامه در لغتبه معناى «سوگندها» يا «سوگندخورندگان» است.
در كشورهاى مغربزمين، به ويژه از انقراض روم غربى در قرن پنجم ميلادى، اصل برائتپذيرفتهنبود و لذا متهمانبىگناهىخويش را با قسم يا قسامهثابت مىكردند. در اين كشورها،براى اثبات بىگناهى، چه در قتل و صدمات جسمانى و چه در جرايم عليه اموال و عفت واخلاق خانوادگى، قسامه مرسوم بوده، اما هيچگاه براى اثبات جرم به كار نمىرفته است. (45)
فقه اسلامى، قسامه را در قتل و صدمات بدنى پذيرفته است; اما درباره اينكه آيا قسامهتنها براى اثبات بىگناهى و رفع اتهام از متهم استيا اينكه مىتوان با آن جرم را نيز ثابتكرد، بين فقهاى اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. بيشتر فقهاى اسلام، ازجمله فقهاى شيعه،بر اين باورند كه قسامه يكى از ادله اثبات قتل است و در صورتى كه ظن (لوث) به ارتكابعمل توسط متهم باشد، مىتوان با قسامه جرم وى را ثابت كرده، او را مجازات نمود.
قانون مجازات اسلامى در ماده 231، قسامه را در عداد ادله اثبات قتل شمرده است و درمواد 239 تا 256 مقررات آن را بيان داشته است.
برخلاف اين نظر، برخى ديگر از فقهاى اسلامى، از جمله ابوحنيفه، قسامه را دليلاثباتكننده قتل نمىدانند، بلكه آن را تنها دليلى بر اثبات بىگناهى متهم مىدانند.ابوحنيفه مىگويد:
قسامه دليل اثباتكننده قتل نيست، بلكه دليلى است كه اهل محلهاى كه مقتول درآن يافتشده، آن را براى نفى اتهام از خود به كار مىبرند (و به اين وسيله ثابتمىكنند كه ايشان وى را نكشتهاند). در اينجا مدعيان قسم نمىخورند، بلكه اهلمحله قسم مىخورند كه وى را نكشتهاند و بدين گونه قصاص را از خود دفعمىكنند. (46)
آن گونه كه از كتاب مقدس برمىآيد، قسامه در كيش يهود پذيرفته شده است. توراتچنين مىگويد:
اگر در زمينى كه يهوه خدايتبراى تصرفش به تو مىدهد، مقتولى در صحراافتاده، پيدا شود و معلوم نباشد كه قاتل او كيست، آنگاه مشايخ و داوران تو بيرونآمده، مسافتشهرهايى را كه در اطراف مقتول استبپيمايند. و اما شهرى كهنزديكتر به مقتول است، مشايخ آن شهر گوساله رمه را كه با آن خيش نزده و يوغبه آن نبستهاند بگيرند [و آن را بكشند] ... و جميع مشايخ آن شهرى كه نزديكتر بهمقتول است، دستهاى خود را بر گوساله كه گردنش در وادى شكسته شدهبشويند. و جواب داده بگويند دستهاى ما اين خون را نريخته و چشمان ما نديدهاست. اى خداوند قوم خود اسرائيل را كه فديه دادهاى، بيامرز و مگذار كه خونبىگناه در ميان قوم تو اسرائيل بماند. پس خون براى ايشان عفو خواهد شد (سفرتثنيه، 21:1-8).
آن گونه كه از آيات فوق برمىآيد، قسامه در جايى كاربرد دارد كه مقتولى يافتشود كهقاتل آن معلوم نيست و لذا اهل شهرى كه به محل كشف جسد مقتول نزديكتر است، سوگندمىخورند كهوى را نكشتهاند. پسقسامه براىاثبات بىگناهى و رفع اتهام پذيرفته شده است.
با مقايسه اين بخش از تورات با آنچه از ابوحنيفه نقل شد، معلوم مىشود كه اين دو نظردرباره قسامه، همانند هم است و طبق هر دو، قسامه دليلى است كه اهل محلهاى كه مقتولدر آن يا نزديك آن يافتشده، براى اثبات بىگناهى خود اقامه مىكنند.
5. اردالى
اردالى (47) يا داورى ايزدى، دليلى قضايى است كه به ويژه در قرون وسطى متداول بوده است.در اين آزمون، متهم را با شيوههايى سخت مانند وادار كردن به رفتن در آتش يا انداختن دررودخانهو ... امتحانمىكردند.اگر وىاز اينآزمونها نجاتمىيافت، بهبىگناهىوىحكم مىشد.
در قوانين شرق قديم، مانند قانون آشور و قانوننامه حمورابى، اردالى يكى از روشهاىرايج اثبات جرم بوده است. مطابق قانوننامه حمورابى:
اگر مردى به جادوگرى، يا زنى به زنا متهم مىشد، او را وامىداشتند. تا خود را بهنهر فرات بيفكند ... اگر زن از غرق شدن نجات مىيافت، دليل آن بود كه بىگناهاست; اگر جادوگر غرق مىشد، دارايى وى به كسى مىرسيد كه او را متهم ساختهبود و در صورتى كه نجات مىيافت، تمام دارايى كسى كه به وى تهمت زده بود بهاو تعلق مىگرفت (48) (مواد 2 و 132 قانوننامه حمورابى).
همچنين ماده 17 قانون آشور، در موردى كه مردى به همسر مرد ديگرى اتهام وارد كندو شاهدى نباشد اردالى نهر جارى مىگردد. (49)
حقوق اسلام، اردالى را دليل اثبات جرم نمىداند و در هيچ يك از جرايم و دعاوى كيفرىآن را مثبت ندانسته است.
در شريعتيهود، مواردى را مىتوان يافت كه داورى ايزدى در عداد ادله اثبات جرمشمرده شده است. ازجمله براى اثبات
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |